جدول جو
جدول جو

معنی خشک دهان - جستجوی لغت در جدول جو

خشک دهان
(خُ دَ)
کنایه از صایم و روزه دار. (از برهان قاطع) ، پارسا. پرهیزگار. (ناظم الاطباء) ، تشنه. عطشان
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشک جان
تصویر خشک جان
بی ذوق، بی فضل وهنر، فاقد عشق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشک دامن
تصویر خشک دامن
پاک دامن، نجیب، عفیف، پارسا، پاک جامه
فرهنگ فارسی عمید
(خُ دَ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان فومن، واقع در 8 هزارگزی شمال باختری فومن کنار راه فرعی لولمان به گوراب زرمیخ، این ده در جلگه قرار دارد با آب و هوای معتدل ومرطوب. آب آن از چشمه و رود خانه سوله، محصول آن برنج و ابریشم و ذغال و شغل اهالی زراعت و کسب و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ دَ)
که دهان شیرین دارد. شیرین دهان. شیرین لب. شکرلب. (از یادداشت مؤلف) :
شاید که آستینت بر سر زنند سعدی
تا چون مگس نگردی گرد شکردهانان.
سعدی.
ساقیی شکّردهان و مطربی شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام.
حافظ.
، شکرحرف. (آنندراج). شیرین سخن. شیرین گفتار. شکرسخن. (یادداشت مؤلف) :
با دعای شب خیزان ای شکردهان مستیز
در پناه یک اسم است خاتم سلیمانی.
حافظ.
و رجوع به شکردهن و شکردهنی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نان خشک. نان ته ماندۀ سفره ها که در مطبخ جمع آرند و تر یا خشک آن را بگدایان دهند. (یادداشت بخط مؤلف) :
همی دربدر خشک نان باز جست
مر او را همان پیشه بود از نخست.
ابوشکوربلخی.
یا حبذا الکعک بلحم مثرود
و خشکنان مع سویق مقنود.
راجز
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
چوب عود. (ناظم الاطباء). عود هندی. (بحر الجواهر). در بعضی فرهنگها به معنی گل خیری آورده، و در اختیارات بدیعی گفته: عود هندی است. (انجمن آرا). خطمی. (ترجمه صیدنه). نوعی از عود هندی است، جهت نقرس نافع است. (فهرست مخزن الادویه) ، گل خبازی. (ناظم الاطباء). خیری. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
نیکوکار. پاکدامن. خشک دامن. مقابل تردامن:
خشک دامان شوم انشأاﷲ.
خاقانی.
اصفیا را پیش کوه استاده سوزان دل چو شمع
همچو شمعاز اشک غرق و خشک دامان دیده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ)
غمناک. مهموم. دردناک. (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، متعصب. خشک در عقیده. (یادداشت بخط مؤلف) ، احمق. ابله. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ جَ)
روزگار و زمانه ای که مردم کریم و صاحب همت در آن نباشد. (شرفنامۀ منیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ عِ)
کنایه از مرکبی که فرمان بردار نباشد و سرکشی کند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(خُ نِ / نَ)
تندمزاج. بدخو. خشک مزاج. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خُ نَ)
خشک اصل. درخت نهالی که خشک است. نهال خشک. کنایه از بی ثمر و بی فایده و غیر مفید است:
چون قوم نوح خشک نهالان بی برند
باد از تنور پیرزنی فتح بابشان.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
جمع واژۀ خاک دل. تیره دلان. کنایه ازکافران و جاهلان و فاسقان و فاجران و مفسدان باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از هشت دهان
تصویر هشت دهان
گیاه صبرراگویند که بنام عودهندی نیزموسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک جان
تصویر خشک جان
بی ذوق، بی فضل بی هنر بی معرفت، آنکه از عشق بیخبر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر دهان
تصویر شکر دهان
شیرین دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دامن
تصویر خشک دامن
نیکو کار پاکدامن مقابل تر دامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
غمناک مهموم اندوهناک اوقات تلخ مقابل تر دماغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک دماغ
تصویر خشک دماغ
((دِ))
اندوهگین، غمناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خاک دان
تصویر خاک دان
محل ریختن خاک و خاکروبه، مزبله، کنایه از دنیا، جهان عالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خشک جان
تصویر خشک جان
((خُ))
بی هنر، بی فضل، بی خبر از عشق
فرهنگ فارسی معین
عفیف، پاک دامن، نجیب، باعصمت
متضاد: تردامن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آهن خشک
فرهنگ گویش مازندرانی